و صدا بود که مرا عاشق کرد ، اما نه هر صدایی ، بلکه صدایی که از
دورترین نقطهی نقشهی خیالی ذهنم ، تمام صمیمیت خودش را جمع کرد و از
درون یک رشته سیم نازک ، بارِ محبت را حمل کرد و به من هدیه داد ، یک
تماس یک صحبت یک دگرگونی ...
و من نفهمیدم چرا ، نفهمیدم چرا پایبند این لحن شیرین و
گرم شدم بدون آنکه ببینم گویندهاش را ؟!
و چه آسان عاشق میشویم و چه سخت عاشق میمانیم ...
در پسِ یک چهرهی خیالی که با صدایت مجسم شد تو را پیدا کردم و چه آسان
دل بستم و چه محکم گره خورد سرنوشتمان به دست پینه بستهی تقدیر ...
چه حس نازک و تُردی ست وقتی در تار و پود تو ، رَجهای محبت گره
خوردهاند و نقشی به وسعت زندگی ، خودنمایی میکند ...
چه خوش بود نغمه آشنایی و چه خوش است ترانه با تو بودن
:: بازدید از این مطلب : 605
|
امتیاز مطلب : 60
|
تعداد امتیازدهندگان : 17
|
مجموع امتیاز : 17